سایه گاه. جائی که سایه باشد: بجم گفت کای خسته از رنج راه بدین سایه گه از چه کردی پناه. فردوسی. بخفت اندر آن سایه گه شهریار نهاده سرش مهربان بر کنار. فردوسی. ، پناه. حمایت. کنف: هر که در سایه گه دولت او گام نهاد کند از مسکن او حادثۀ چرخ حذر. سنایی. رجوع به سایه گاه شود
سایه گاه. جائی که سایه باشد: بجم گفت کای خسته از رنج راه بدین سایه گه از چه کردی پناه. فردوسی. بخفت اندر آن سایه گه شهریار نهاده سرش مهربان بر کنار. فردوسی. ، پناه. حمایت. کنف: هر که در سایه گه دولت او گام نهاد کند از مسکن او حادثۀ چرخ حذر. سنایی. رجوع به سایه گاه شود
آنکه یا آنچه سایه بر آن افتاده باشد، کنایه از جن زده، کسی که آسیب دیو و پری بر او رسیده باشد، برای مثال بس که زمین شد ز علم سایه دار / ماند چو سایه زدگان بی قرار (امیرخسرو- مجمع الفرس - سایه زده)
آنکه یا آنچه سایه بر آن افتاده باشد، کنایه از جن زده، کسی که آسیب دیو و پری بر او رسیده باشد، برای مِثال بس که زمین شد ز علم سایه دار / ماند چو سایه زدگان بی قرار (امیرخسرو- مجمع الفرس - سایه زده)
مخفف تکیه گاه. جای پشت دادن و تکیه کردن. محل تکیه. متکاء: صحراش باغ و زیر نهفتش در بر تختهاش تکیه گه حورا. ناصرخسرو. خواجه از باد تکیه گه کرده بالش از بالش پراکنده. خاقانی. بلکه تن عرش بالشی است مربع تکیه گه جای کبریای صفاهان. خاقانی. سزای تکیه گهت منظری نمی بینم منم ز عالم و این گوشۀ معین چشم. حافظ. شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. حافظ. ، پناه گاه. جای پناه و اعتماد: آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز. سوزنی. بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو مردان تیغزن شده بر کلک متکی. سوزنی. بده انصاف خود که دینداران جز بر انصاف تکیه گه نکنند. خاقانی
مخفف تکیه گاه. جای پشت دادن و تکیه کردن. محل تکیه. متکاء: صحراش باغ و زیر نهفتش در بر تختهاش تکیه گه حورا. ناصرخسرو. خواجه از باد تکیه گه کرده بالش از بالش پراکنده. خاقانی. بلکه تن عرش بالشی است مربع تکیه گه جای کبریای صفاهان. خاقانی. سزای تکیه گهت منظری نمی بینم منم ز عالم و این گوشۀ معین چشم. حافظ. شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. حافظ. ، پناه گاه. جای پناه و اعتماد: آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز. سوزنی. بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو مردان تیغزن شده بر کلک متکی. سوزنی. بده انصاف خود که دینداران جز بر انصاف تکیه گه نکنند. خاقانی
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 256 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. در دو محل بفاصله 5 کیلومتر بنام سیاه گل بالا و پائین مشهور و سکنۀ سیاه گل بالا 130 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 256 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. در دو محل بفاصله 5 کیلومتر بنام سیاه گل بالا و پائین مشهور و سکنۀ سیاه گل بالا 130 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنقر و 3 هزارگزی هفت آشیان دامنه. سردسیر. دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود کریجه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی. تابستان از هفت آشیان اتومبیل می توان برد. در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع به علیا و سفلی مشهور و سکنۀ علیا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنقر و 3 هزارگزی هفت آشیان دامنه. سردسیر. دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود کریجه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی. تابستان از هفت آشیان اتومبیل می توان برد. در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع به علیا و سفلی مشهور و سکنۀ علیا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه: باغ تو پر درخت سایه ور است از پی خویشتن یکی بگزین. فرخی. جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد. شمس طبسی. بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه ور. سعدی (بوستان). پر از میوه و سایه ور چون رزند نه چون ما سیه کار و ازرق رزند. سعدی. در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان. سید ذوالفقار شروانی
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه: باغ تو پر درخت سایه ور است از پی خویشتن یکی بگزین. فرخی. جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد. شمس طبسی. بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه ور. سعدی (بوستان). پر از میوه و سایه ور چون رزند نه چون ما سیه کار و ازرق رزند. سعدی. در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان. سید ذوالفقار شروانی
بمعنی سایه دار وآن کسی باشد که او را جن گرفته باشد. (برهان). آنکه آسیب دیو و پری داشته باشد. (آنندراج) : بسکه زمین شد ز علم سایه دار ماند چو سایه زدگان بی قرار. میرخسرو (آنندراج)
بمعنی سایه دار وآن کسی باشد که او را جن گرفته باشد. (برهان). آنکه آسیب دیو و پری داشته باشد. (آنندراج) : بسکه زمین شد ز علم سایه دار ماند چو سایه زدگان بی قرار. میرخسرو (آنندراج)
سجده گاه: شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز. سوزنی. مرا سجده گه بیت بنت العنب بس که از بیت ام القری میگریزم. خاقانی. پاک بینان را ز روی خوب دیدن منع نیست سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش. سعدی (خواتیم). رجوع به سجده گاه شود
سجده گاه: شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز. سوزنی. مرا سجده گه بیت بنت العنب بس که از بیت ام القری میگریزم. خاقانی. پاک بینان را ز روی خوب دیدن منع نیست سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش. سعدی (خواتیم). رجوع به سجده گاه شود
محیل ظالم. فاجر: زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب. عطار. سیه چشم و سیه زلف و سیه دل سیه گر بود پوشیده سیاهی. عطار
محیل ظالم. فاجر: زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب. عطار. سیه چشم و سیه زلف و سیه دل سیه گر بود پوشیده سیاهی. عطار
نسر. سایبان. جای سایه. محل سایه: یکی بیشه دیدند و آب روان بدو اندرون سایه گاه گوان. فردوسی. جوانی بکردار تابنده ماه نشسته بر آن تخت در سایه گاه. فردوسی. خوش آمدش و برشد بدان جایگاه بر آسود لختی در آن سایه گاه. اسدی. فروماند خسرو در آن سایه گاه چو سایه شده روبروی سپاه. نظامی. رجوع به سایگاه و سایه گه شود
نسر. سایبان. جای سایه. محل سایه: یکی بیشه دیدند و آب روان بدو اندرون سایه گاه گوان. فردوسی. جوانی بکردار تابنده ماه نشسته بر آن تخت در سایه گاه. فردوسی. خوش آمَدْش و برشد بدان جایگاه بر آسود لختی در آن سایه گاه. اسدی. فروماند خسرو در آن سایه گاه چو سایه شده روبروی سپاه. نظامی. رجوع به سایگاه و سایه گه شود
جای پا قدم، جانب پای طرف پای مقابل سرگاه، درگاه کفش کن مقدم البیت صف نعال مقابل پیشگاه، پیشگاه تخت مسند، پایاب، پایه اساس، جایگاه مقام منصب مکانت رتبه حد درجه، جای محل، آخور ستورگاه پاگاه طویله اصطبل، مزد حق القدم. -11 اصل و نسب. یا اهل پایگاه. اهل مرتبه. یا پایگاه هوایی. محل و جای برای فرود آمدن هواپیما (مخصوصا هواپیماهای نظامی)
جای پا قدم، جانب پای طرف پای مقابل سرگاه، درگاه کفش کن مقدم البیت صف نعال مقابل پیشگاه، پیشگاه تخت مسند، پایاب، پایه اساس، جایگاه مقام منصب مکانت رتبه حد درجه، جای محل، آخور ستورگاه پاگاه طویله اصطبل، مزد حق القدم. -11 اصل و نسب. یا اهل پایگاه. اهل مرتبه. یا پایگاه هوایی. محل و جای برای فرود آمدن هواپیما (مخصوصا هواپیماهای نظامی)